روز بر عاشقان سياه کند

شاعر : سنايي غزنوي

مست چون قصد خوابگاه کندروز بر عاشقان سياه کند
ز آنچه او در ميان راه کندراه بر عقل و عافيت بزند
يوسفان را اسير چاه کندگاه چون نعل اندر آذر بست
تنگ بر آفتاب و ماه کندگاه چون زلف را ز هم بگشاد
در سر رنگ برگ کاه کندگاه بيجاده را بطوع و بطبع
ملک الموت را سياه کندگه چو دندان سپيد کرد بطمع
گاه بالين گل گياه کندگه بيندازد از سمن بستر
حلقه‌ي حضرت الاه کندگاه زلف شکسته را بر دل
نسخه‌ي توبه‌ي گناه کندگاه خط دميده را بر جان
چار ديوار خانقاه کندگاه بر جبرئيل صومعه را
شش سوي صحن خوابگاه کندگاه بر ديو هم ز سايه‌ي خويش
گاهش از قهر در پناه کندبوي او کش عدم نبوييدي
گاهش از لطف بوسه خواه کندلب او را که بوسه گه بودي
تا دل اندر برش سياه کندعشق را گه دلي نهد در بر
تا سر اندر سر کلاه کندعقل را گه کله نهد بر سر
چون کسي نيک تر نگاه کندپيشه‌ي آفتاب خود اينست
روز گازر همو سياه کندجامه‌ي گازر ار سپيد کند
آه را زهره ني که آه کنداينهمه مي‌کند وليک از بيم
آه آيينه را تباه کنداز پي آنکه رويش آينه است
چون سنايي به جايگاه کندمن غلام کسي که هر چه کند
خاصه وقتي که مدح شاه کندهمه کردار او به جايگه است
دين و دولت بدو پناه کندشاه بهرامشاه آنکه همي
در ميان شعر شناه کندگور با شرزه شير از عدلش
از پي بيضه جايگاه کندصعوه در چشم باز از امنش
به گل و مشک اشتباه کندتارح و زلف دلبران وصاف
تاج سيصد هزار جاه کندچاه صد باز را اگر خواهد
تا چو نحل آرزوي شاه کندمحترز باد ظلم از در او